امير عليامير علي، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

امير علي نفس مامان و بابا

پست 68 (پسر گلم نماز میخونه)

عزیز دلم قربونت برم که یه مسلمون کوچولو هستی ...واقعا راست میگن که اگر میخواین بچه رو تربیت کنید با رفتارتون بهش یاد بدین نه با گفتار!!! می دونی چه موقعی وقتی بگیم بوس کن...بی برو برگرد می بوسی؟ عزیزم فقط در برابر بوسیدن قران هیچ مقاومتی نمی کنی ...حالا من هزار بارم بگم مامانو ببوس ...اگه دلت نخواد نمی بوسی ولی قرآن رو همیشه می بوسی فداتشم ...ایشالا به حق قرآن پسر سالم و صالحی بشی که مامان و بابا به وجودت افتخار کنن ...شما وقتی میبینی ما نماز میخونیم به نماز خوندن علاقه نشون میدی و حرکات مارو تکرار میکنی ...در حال نماز خوندن اینقده خوردنـــــــی میشی که نگــو... حالا عکساتو ببین: داری کارتون نگاه میکنی ... اینجا ...
24 تير 1393

پست 67

یه کاری هست که خیلی وقته انجام میدی از کسی هم یاد نگرفتی...نمی دونم چرا دوست داری!!! تسبیح ها رو می ندازی دور گردنت ... یه مدت قبل شارژر موبایل رو می نداختی دور گردنت ...که کار خطر ناکی هم بود! دیشب داشتی خاله ستاره نگاه میکردی...دیدم یه پاتو انداختی روی پای دیگت ...قبلا هم این حرکتو ازت دیده بودم ولی موفق نشده بودم عکس بگیرم اینقدر دوست دارم این پاهای کوشولوتوووووووو کمی بعد هم در حال شیر خوردن خوابت برد... چقدر شما بچه ها ناز و معصومین....قربونت برم ...
11 تير 1393

پست 66 (اولین سلام پسرم)

اولین بار که بطور واضح و مشخص و به موقع سلام دادی روز پنجشنبه به تاریخ 5 تیر 1393 بود. از سرکار اومدم خونه ی مامانی و شما ورودی راهرو ایستاده بودی و دستاتو پشت کمرت تکیه دادی بودی... تا من وارد خونه شدم بلند گفتی : للــــــــام! قربونت برم اینقده ذوق کردم که نگو... آخ جون پسرم بهم سلام داد... جالبه که توی همین روز داشتم صدات میزدم امیرعلی...امیرعلی....یه دفعه با صدای نازت گفتی : بله ... اینقدر از این کلماتت لذا میبرم که حد و حساب نداره...دیروز باز شیرین کاری کردی و منم بغلت کردم و داشتم صورتتو میبوسیدم که خودتو عقب کشیدی و گفتی :{بوس} نکن ... یه کار جالبی هم دیروز کردی...روی تابت بودی و می خواستم تابت بدم...بهت گفتم بوس کن مامان...
7 تير 1393

پست 65

دیشب رفتیم عقد خاله عطیه (دوست مامان)...خیلی پسر خوب و ساکتی بودی و اصلا گریه و جیغ و داد و فضولی نکردی...از ظهر که اومدی خونه مچ دست چپت درد میکرد ...خونه مامانی دست به دست دایی بودی که یهو میفتی و دستت کشیده میشه ... تا غروب دستتو با باند کشی بسته بودم...خیلی گریه میکردی ...مخصوصا وقتی که می خواستی دستتو به زمین بگیری و بلند بشی درد مچت بیشتر میشد...واقعا راست میگن که کارها برعکسه! این همه روز اتفاقی برات نیفتاد و درست همون روزی که عقد دعوت بودیم اینقدر اذیت شدی... الان زنگ زدم از مامانی اوضاع دستتو پرسیدم می خواستم بیارمت بیمارستان از دستت عکس بگیرم....که خداروشکر مثل اینکه خیلی کم درد میکنه و داری خوب میشی ...شکرت خدا اینم چند تا ...
5 تير 1393

پست 64

          امیرعلی جون هفده ماهگیت چند روزی میشه که تمام شده و الان وارد 18 ماهگی شدی...خدایا شکرت اگه بخوام از کارهای ریز و درشتت بگم طوماری میشه ولی از این به بعد سعی میکنم زود به زود مطلب بنویسم تا شیرین کاریاتو فراموش نکنم... الان 12 تا دندون داری به جز 8 تا دندون جلویی 4 تا دندونای کرسیت هم کامل در اومده... توی عکس هم مشخصه... خیلی حرفـــه ای فوتبال بازی میکنی...اینکه میگم حرفه ای خالی بندی نیست ها ...مامانی میگه در حال فوتبال بازی کردن ازت فیلم بگیریم بزاریم اینترنت تا استعدادت کشف بشه و تیم های بزرگ بیان از الان باهات قرار داد ببندن! البته مهارت پرتاب توپ با دست و شوت کردن تو...
1 تير 1393
1